خز آورده ام از هنگامه های پیشین به پیشواز خزان دیرقدم.در این تاب وبی تابی ها به جان خریدم حقیقت ناباورانه ای را که رفتنی باید برود ... پسکاسه ای شراب حرامت نمی کنم که! بــــــــــــــــــــــــــــــس آسوده ام.در ازدیاد رفت و آمد مردم رنگ به رنگ ، تنها برکت خیس زردها و سرخهاست که ریشخند می زند به نامهای فانی روزهای رفته و رفته و رفته.حال می شمارم گاه هایت را با دلخوشی ،که تاب آورم تا سحرگاه یلدایت را.با هر نَم زاده می شوم زین پس از نو و سرمست از نسیان هر چه که بود .... هر چه می شود را ! شـــــــــــُــــــــــــــــــــــــــــکر.! هی رفیقان زلال! جام سرخ خزان نوشتان باد